Monday, July 25, 2011

چشم هاش

من نمیودنم چرا دیشب اینجوری شد؟؟ چرا این حرفارو زد؟؟
بم میگه بزودی باید جدا شیم ... اخه چرا مگه من چه بدیی کردم؟؟
میگه هر چی بیشتر بریم جلو جدا شدن سخت تره!!! اصلاً واسه چی باید کات کنیم ؟؟ واسه چی اصلاً باید به کات کردن فکر کنیم؟؟
اشکم و درآودر :( من نمیدونم واسه چی باید توی هر کاری که میکنم اینقدر ذجر توش بکشم ؟؟
خدایا من کی اینقدر بدی کردم که حالا لیاقتم این همه اذیت و آزار باشه ؟؟
من میخوام کل زندگیم باش باشم ... چرا نباید بتونم مثل خیلییا با اونی که دوستم به یه جایی برسونم رابطم رو؟؟ من نمیتونم کات کنم ... نمیخوام ... نمیخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!!! :(
میگم همه چی میریزم به پات ، میگه آدمای تو پر قو بزرگ شد رو دوست ندارم ... میگم اوکی من ولی خودم دارم از صفر شروع میکنم ، میگه حوصلشو ندارم ... با کدوم سازت برقصم آخه؟؟
میگین چه کنم؟؟ با خودم فکر میکنم ادامه رابطه با این وضع کوچیک کردن خودمه با اینکه خیلی دوستش دارم ... نمیدونم چه کنم ... کاشکی تو  خانواده لا اقل یکی بود کمکم کنه :((((((
خدایا تنهایی تا این حد ؟؟ :(

No comments:

Post a Comment